محرم95.مهر ماه
خیلی بیرون نمیرم..دوشبی رفتیم هیعت.دوستام دوستاشون.من هنوزم یاد نگرفتم باکیبورد کامپوتردرست کار کنم:/عوضش خیلی چیزای دیگ هر روز و هر لحظه یاد میگیرم.میدونم دنبال توجیهم.یادگرفتنش کاری نداره.نمیخوام.نمیدونی.بذار ب حساب خنگ بودنم.اینم مث رانندگی .ساز زدن.چرا امروزو فردا میزدم ک این هفته میبینمت یا کمکم میکنی .ک هستی.بودی نبودی.خواستم.نخواستی.تونستم.هرچی.کجایی؟؟انگار بعد چند سال اومدی اینجا تووسرم.حسم کشیدت اینجا.حسی ک وقتی میشنونم اون اسمتو میگه و لبخندمیزنه.یا وقتی ده بار برام تعریف کرده اون شب ک نبودم اومدی و سازشو گرفتی و خواستی بزنی و چه و چه.چقد همه زود بزرگ شدیم.حسی ک اون شب تو جواب چ خبر گفتنم جات خالی گفتنتو از رو عادت دیدم و خوش گذشتی ک گفتی .بدون من.حسم ..این حس کاش اشتباه باشه..

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







چهار شنبه 21 مهر 1395برچسب:, |